سانس اول :
صدای قهقهه ی دخترک با آن لباس های ناجور و موهای فشن، صورت آرایش کرده ، خیابان را پر کرده ... هر پسری که رد می شود یه دل سیر نگاهش میکنه و بعضی ها هم بهش متلک میگن.....
دخترک همچنان عشوه گری میکند .....
سانس دوم :
پنجشنبه عصر... مادر پیری در گلزار شهدا با گلی در دست قدم میزند تا بر سر قبر گلش برسد ... قلبش درد گرفته ، روحش آزرده ست ...
- سلام پسر گلم، خوبی قربونت برم؟ ...
می نشیند ، گل را به یاد گل پرپر شده اش، پرپر میکند ....
آنگاه صورت به روی قبر گذاشته ، می بویدش ، می بوسدش ، گویی عزیزش را در آغوش گرفته ....
-خوب شد رفتی مادر ... ببین چه راحت از خونت گذشتند ... تو و حرفات رو فراموش کردند ... هنوز از خاطرم نرفته که گفتی : «خواهرم ، محجوب باش و با تقوا ، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان می کشید ... خواهرم حجاب تو سنگر توست. تو از داخل حجاب دشمن را میبینی و دشمن تو را نمیبیند»
***********
"لاله های هور " یادت نرود او گفت خواهرم سیاهی چادر تو کوبنده تر از خون سرخ من است.
و گفت خواهرم حجابت ، برادرم نگاهت ...
نوشته شده توسط: لاله های هور 7/12/90