بسم رب الشهدا و الصدیقین
یاد نامت که می افتم بارانی می شوم، من تو را نشناختم ولی تو چه درسها که به من نیاموختی. من تو را پس زدم ولی تو با من بودی با حرفهای زیبایت با یکرنگی هایت با خدا خدا کردن هایت با سادگی ات مرا به سمت خودت کشاندی. بمن آموختی خوب باشم آری همین کلمه کافی بود برای تمام حرفهای نگفته ات؛ خوب باشم تا هم نوع خود را یاد کنم هنگام سختی دستگیرش باشم، خوب باشم آنجا که خدا را بخوانم و لحظه لحظه او را حاضر ببینم. یکرنگ و یکدل باشم. مهربان با پدر و مادر باشم آنجا که تو از آنها غفلت نکردی و رضایت شان را برای عبور جلب کردی تا لحظه ی کندن و جدا شدنشان شفاعت کنی.
تو را دوست دارم زندگی ات را رفتن و ماندنت را زنده بودنت را شهید گمنام. شهید گمنام من تو را دوست دارم، تو که تمام هستی ات را به خدا سپردی تو که دلبستگی را رها کردی و به آغوش خدا رسیدی تو را دوست دارم.
نویسنده: ریان