خواب بودم و تو آرام آمدی ومرابوسیدی... داشتند فرشته ها با من بازی می کردند من خواب بودم
ولی … فرشته ها گریه کردند وقتی تو داشتی مرا می بوسیدی . . .
تو حتی چشم های مرا هم ندیده بودی و من هم هنوز خوب تو را نشناخته بودم ...
همه میگویند دختر عزیز دل باباست ... و بابا دل اش برای دختر اش می رود تا عمق وجود ...
پس تو دلت کجا رفت که دیگر پیش من نیامد ...
من در لابه لای لباس خاکی ات پیدا کردم عکس کودکی ام را ... اما تو را باید درکجای وجودم پیدا کنم ...
چقدر آرام و بی صدا رفتی .. من که هنوز یاد نگرفته بودم نامت را ... حالا اگر از من بپرسند بابا آب داد
چه بگویم ... من که دروغ را یاد نگرفتم هنوز ...
کاش بیدارم می کردی نه من، همه ی همسایه ها را... تو رفتی و حالا من و دوستانم. و... همه و
همه خواب مانده ایم هنوز ...
سهم کودکی ام از نوازش تو فقط همین یک عکس است... من در خواب و تو بیدار ...
حالا دیگر فرشته ها هرچه می کنند تا من بخندم خنده ام نمیگیرد...
بغض هایم را ببین ... مدتهاست که بغض دلم کور شده از بس برایت به هق هق افتاد...و تو همانقدر
آرامی و ...
هرچقدر موهایم انتظار دستان ات را کشیدند تو نیامدی ازمسافرتی که مادر می گفت ..و من هم بلند
کردم موهایم را برای تو ... تا برایت ناز دهم .. وتو برایم بابایی کنی...
بغض هایم سرد شدندو گرم ... گریه شدند... اشک شدند و دریا ... حالا بگویم با اجازه ی مادرم ...
قاب عکس تو برایم لبخند میزند اما دلم میخواهد تو دستهایم را بسپاری به زندگی جدید...
تو رفتی و من هنوز خواب مانده ام... من میخوابم تا شاید این بار وقتی که مرا میبوسی چشم هایم را
باز کنم ... شاید آن موقع فرشته ها بخندند... و من دوباره تو را ببینم...
دلم برایت تنگ شده ... دلم برای بابا گفتن هم...
منبع: قاصد نیوز