سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهید جهان آرا و شهید حاج همت

من هرگز اجازه نمیدهم که صدای حاج همت در درونم گم شود.این سردار خیبرقلعه ی قلب مرا نیز فتح کرده است.(شهید سید مرتضی آوینی)

یک ماه قبل از شهادتش در تهران بود، حال خاصی داشت،میدیدم موقع نمازقنوت هایش عوض شده،بیش از حد در قنوت می ایستد،همین نشانه ها من رو به فکر برد که شهادت محمد نزدیک است،درهمان روزهای آخر برخوردهای عاطفی اش بیشتر شده بود،این آخرین بار بود که محمد را دیدم،یک ماه بعد در پزشک قانونی چشمم به عکسش افتاد و بعد ازآن در مراسم هم توانستم جنازه اش را ببینم...هنوز بعد از گذشت این همه سال ،آرامش چهره اش برایم تازه است و این آرامش هنوز مرا سرپا نگه داشته و خواهد داشت...

   (همسر سردار شهید محمد جهان آرا)

حاج همت بیست و نهم ماه 1362برای آخرین بار به خانه آمد،چهره اش عوض شده بود،گوشه چشمانش چروک افتاده بود،گریه ام گرفت،گفتم:حاجی چی به سرت اومده؟ خندید گقت چیزی نگو آن قدر کاردارم که امشب هم نباید می آمدم،هواسرد بود بخاری هم نداشتیم،بچه ها سردشان بودآن روز احساس کردم حاجی برای آخرین بار آمده است تا با ما خداحافظی کند.نماز صبح را خواند لباس هایش را پوشیدو شروع کرد به تسبیح گرداندن بی اختیار اشک می ریخت... انگار از خدامی خواست که شهید شود.پسرم مهدی آن موقع یک سال و سه ماه داشت .اسباب بازی هایش را پیش او برد ولی حاجی نگاهش نکرد.گفتم :چرا نسبت به بچه ها این قدر بی عاطفه شدی؟دیدم همین طور اشک میریزد. چیزی نگفت ساعتی بعد راننده امد تا اورا ببرد،خییلی آرام بلند شدبچه ها را برای آخرین بار بغل کرد،خداحافظی کرد و رفت و دیگر برنگشت.

(به نقل از همسرشهید حاج همت)

ارسال شده توسط: تا شهادت التماس دعا


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 90/12/10ساعــت 2:3 عصر تــوسط شهید گمنام | نظر