اگر دوکوهه کاری داشتیم ، معمولا صبر میکردیم تا با ماشین غذا یا هر ماشینی که از اردوگاهمان به سمت پادگان در حال حرکت بود، برویم. گاهی هم پیاده راه می افتادیم و می دانستیم در بین راه اگر ماشینی گذر کرد ، سوارمان میکند . یک بار با شهید محمودوند و شهید سید حمید ساداتی فر پیاده از جاده خاکی به سمت دوکوهه به راه افتادیم. در گرمای ظهر ، فاصله بیشتر به نظر می رسید. هر چند دقیقه یک بار به امید دیدن ماشینی در دور دست به عقب بر می گشتم.
محمودوند لبخندی زد و گفت : « اگر اینقدر که به دیدن ماشین امیدواری ، به کرم خدا امیدوار باشی ، بهشتی می شوی» .
بعد روایتی را که از اوضاع قیامت نقل شده برایم تعریف کرد و گفت : « وقتی گناهکاری را به سمت دوزخ می برند ، چند بار عقب را نگاه میکند . پروردگار به فرشتگان مامور او دستور می دهد توقف کنند. از گنهکار می پرسد : چرا به عقب نگاه میکردی؟گنهکار پاسخ می دهد : امید به رحمت تو داشتم و باور نمی کردم بخشیده نشوم. خداوند می فرمایند : با وجودی که حتی در این گفتارت هم صداقت کامل نمی بینم ، ولی امیدت را ناامید نمی کنم و از سر گناهانت می گذرم .»
بعد از مدتی سر و کله ی تویوتا وانت غریبه ای از سمت مقر توپ ضد هوایی 57 پیدا شد و بدون اینکه دست بلند کنیم ، توقف کرد و ما را در پشت وانت تا دوکوهه برد.
«کتاب : پوتین های ساق بند ، نوشته ی قاسم عباسی ، ص63»
نوشته شده توسط : لاله های هور 12/1/91